از صفحه ۱ تا ۱۰ رمان دلارام و آرشام  از شین براری  بازنشر 


  د  قصه ی ما یه مردِآرشاممردی که به ظاهر خودش رو گناهکار نمی دونهولی
حِرفه ش چیه؟زورگیری؟!باج گیری؟!کالهبرداری؟!یا
گناهش خالفه یا خالفش گناه؟شاید هم هر دو
گناهکارِ قصه ی ما دل داره؟!وجدان داره؟!من که میگم دارهولی اگر دل داره و وجدان حالیشه پس چرا شد گناهکار؟!!
چی شد که آرشام این مسیر رو تو زندگیش انتخاب کرد و تهش رسید به اینجا که این اسم شد لقبش؟!لقبی که خودش به خودش داد ولی
کسی جرات نداشت اونو گناهکار بخونه
این قصه از کجا شروع شد؟!شاید از اونجایی که آرشام فهمید توی این دنیای بزرگ بین این ادمای دوراندیش و ظاهربین یا باید درّنده باشی یا
بذاری اونا تو رو بدرن
آرشام توی زندگیش یک هدف دارههدفی که براش بی نهایت مهمهخیلی ها رو برای رسیدن به این هدف از سر راهش بر می داره
ایا عشق به سراغش میاد؟! مردی که حتی از اسمش هم فراریهکسی که همیشه به عشق پشت پا زده و اون رو مزاحم تو کارش می دونه می
تونه عاشق بشه؟!
دالرام دختری پر از شور و احساسدرست نقطه ی مقابلِ مردی سرسخت از جنس غروراین دختر چطور وارد زندگی آرشام میشه؟!از راه 
عشق یا
دختری که به هیچ عنوان حاضر نیست تو زندگیش حرف زور بشنوه و همیشه با زبون تند و تیزش از خودش دفاع می کنهدختری که نترس 
نیست ولی لفظ قوی داره
و اما شغل گناهکارِ ما چیه؟به گناهش مربوطه؟
خودش همیشه میگه :اسمم گناهکاررسمم تباهکار
--------------------------------------------------------
شین براری صیقلانی    
  شهروز براری صیقلانی 
صفحه ۲ ♪★ 
Shirinneshat.blogfa.com

با اخم غلیظی نگاهش کردمگریه می کردبرام مهم نبودای کاش خفه می شدصداش رو اعصابم بود
رو بهش کردم و با صدای بلند گفتم :هستی برو پایین دیگه حتی نمی خوام لحظه ای تحملت کنم
با گریه داد زد :نمی خوامآرشامچرا درکم نمی کنی؟تو که می دونی عاشقتمچرا با من چنین معامله ای کردی؟چرا؟چــــرا؟
از صدای شیون و جیغ هایی که می کشید کنترلم رو از دست دادم سریع از ماشین پیاده شدمبه طرفش رفتمدرو باز کردمبازوشو تو چنگ 
گرفتم و کشیدمش بیرون
در برابر من توان مقاومت نداشتهیچ کس چنین جراتی رو نداشت


♥صفحه ۳ شهروز براری
Lran.blogfa.com​​​​​​​​​​​​​​
غریدم :بیا بیرون عوضیدیگه نمی خوام چشمام به ریخت نحست بیافتهیا گم میشیاونم برای همیشه یا همینجا کارتو یکسره می کنم
یک طرف زمین خاکی بود و یک طرفه دیگه پل هواییکسی اون اطراف دیده نمی شد
جیغ کشید:دیگه می خوای باهام چکار کنی؟من عوضیم یا تو؟ابرومو بردیبدبختم کردیبه روز سیاه نشوندیمدیگه چی دارم که می خوای
ازم بگیری؟
هلش دادم و با اخم گفتم :باهات چکار کردم؟بهت کردم؟ازت فیض بردم؟یه شب رویایی رو برات رقم زدم؟چکارت کردم کثافت؟
هق هق می کردبه خاطر اشک هایی که روی صورتش جاری شده بود یه حلقه ی سیاه از مایع ریمل دور چشماش نشسته بود
نشست رو زمینزار می زد دلم براش نمی سوختارهاین رو برای اونها به حق می دیدماینکه خردشون کنماینکه اونها رو تا پای نابودی
بکشونملذت می بردم وقتی می دیدم اینطور جلوم زانو زدن وشیون و زاری راه انداختند
منآرشام هستمکسی که هیچ چیز و هیچ کس نمی تونست باهاش برابری کنهغروری که من داشتم برای خودم ستودنی بودفقط 
خودممهم من بودمنه هیچ کس دیگه
یه لگد به پاش زدم :پاشو خودتو جمع کندارم بهت هشدار میدم هستیاگر یک بار دیگه اون طرفا پیدات بشه زنده ت نمی ذارم
سرشو بلند کرد و با گریه گفت :می دونمخیلی خوب می شناسمتهر غلطی ازت بر میادتوی این مدت منو به بازی گرفتیکاری کردی
دوستت داشته باشمولی بعد که از خانواده م جدام کردی کشیدی کنار و گفتی همه ش یه بازی بودخیلی نامردی آرشامخیلی نامردی
عصبانی شدمنباید با چنین جسارتی زل می زد توی چشمام و اینها رو می گفت
یقه ش رو چسبیدم و بلندش کردمجیغ خفیفی کشیدزل زدم تو چشماشتموم خشمم رو ریخته بودم تو چشمامفکم منقبض شده بود
ت محکمی بهش دادم و داد زدم :برای اخرین بار بهت میگمتو برام مثل یه اسباب بازی بودیتو اولین و اخرین کسی نیستی که اینطور
اونو به بازی می گیرممی دونی چیــ.

♣    صفحه۴  شهروز براری صیقلانی
1ran.blogfa.com
بلند تر داد زدم :عاشق اینم که خورد شدنتون رو ببینماون روح و احساس لطیفتون رو به اتیش بکشماشک رو تو چشماتون ببینم و کاری
کنم که جلوم زانو بزنیددوست دارم تو چشمام با اشک زل بزنید و بگید غلط کردم آرشام هرکار بگی می کنم فقط ترکم نکنو اونجاست که 
برام با یه تیکه اشغال هیچ فرقی نمی کنید
هلش دادمبه پشت افتاد رو زمینناله کردبی صدا هق هق می کرداز صدای بلندم وحشت کرده بود
سریع نشستم پشت فرمون و بدون اینکه به اطرافم توجه داشته باشم حرکت کردم
از اینه عقب رو نگاه کردمزانوهاش رو بغل گرفته بود و سرشو انداخته بود پایینلبخند زدملبخندم پررنگ تر شد و کم کم تبدیل به قهقهه 
شدانقدر بلند می خندیدم که تو باور خودم هم نمی گنجید
آرشام هیچ وقت نمی خندیدفقط وقتی که تو بازی پیروز می شدشاد می شد و از شکست طرفش سرمست اونوقت بود که با صدای بلند 
قهقهه می زدم
ولی مثل همیشه اروم اروم صدام پایین اومدتا جایی که حتی اثار لبخند هم روی لبام نموندنمی دونم این چه حسی بود که دقیقا بعد از 
اجرای کارم بهم دست می داد
صدایی تو گوشم تکرار می شد که تو یک گناهکاری ولی این پژواک رو دوست داشتمارهآرشام گناهکار بودو از این بابت خوشحالم
دخترا برام یک جور وسیله ی سرگرمی بودندمی گرفتم تو مشتم و هر وقت که می خواستم به میل خودم ولشون می کردماونا صرفا برام 
حکم اسباب بازی رو داشتن نه چیز دیگهعاشقم می شدند ولی عشقی تو کار من نبودههعشق
اونا هم از روی هوس می اومدن تو اغوشمگرماش رو که حس می کردن دیگه بیرون برو نبودندمثل یه حیوون رامم می شدنهر کار که می
خواستم می کردند هر کارهرکــار
از تو اینه ی جلو به صورت خودم نگاه کردممثل همیشه یه اخم روی پیشونیم درست بین ابروهام نشسته بوداین اخم با من انس گرفته 
بودنه خودم می خواستم که دور بشه و نه اون منو تنها میذاشت
دستمو دراز کردم سمت ضبط و دستگاه پخش رو روشن کردم
صداش رو تا جایی که می تونستم بالا بردم
وقتی یکی از اون اسباب بازی ها رو دور می انداختمدرونم پر خروش می شد که با این تندی صدا اروم می شدم

♣ صفحه ۵شهروز براری صیقلانی رمان نویس معروف سایت موفق نود و هشتی ها در مصاحبه با ارین نیوز
Shahroozbarari.blogfa.com

)اهنگ دار مکافات امیرعلی(
آهای دنیا آهای دنیا
همین امشب خالصم کن
اگر کفره بزار باشه
اگه حقه جوابم کن
آهای دنیا ببین دارم
با چشم خون بهت میگم
بیا این بار و مردی کن
بگو آسوده میمیرم
تو هر کار که دلت میخواد
با این جون و تنم کردی
آهای دنیا آهای دنیا
چه بی رحمی و نامردی
نزاشتی یک شبم باشه
بدون حسرت و خواهش
ببین حتی یه روزم تو
نداشتی باهام سر سازش
همیشه گریه و زاری

♣صفحه     ۶     ۰ 
    Rasht2019.blogfa.com 
همش روزای تکراری
یه دنیا غصه و ماتم
همش درد و گرفتاری
تا اینجا که رسیدم من
یه روز خوش ندیدم من
میگن داره مکافاتی
به این جمله رسیدم من
با حرص ضبط رو خاموش کردماین اهنگ حس من رو نشون نمی دادولی نمی دونم چرا هر بار همین رو گوش می کردم
تهش هم پشیمون می شدمازانتخاب اهنگازازنهتمامش هیچی بودپوچ و تو خالیعین حباب.ارهاین حسم عین حباب بودتهی از هر 
احساسی
جلوی خونه ترمز کردمدر رو با ریموت بازکردمماشین رو بردم تو
هنوز پامو از ماشین بیرون نذاشتم که مثل همیشه چندتا از خدمه ها که بیرون از ویلا غبودند جلوم صف کشیدند اروم پیاده شدم
همه سراشون روبه پایین بودبه هیچ کدومشون نیازی نداشتمولی چون بیشتر مواقع مهمانی های مربوط به کارم رو اینجا برگزار می کردم 
نیاز داشتم که توی خونه م حضور داشته باشند
ولی از بین این همه خدمه تنها شکوهی بود که مشاور و یک جورایی دست راست من محسوب می شد
از رمز و راز من با خبر نبود فقط تا حدی که خودم می خواستم اطلاعات داشتانقدری که به دردم بخورههمین و بس
نگاهش کردمبا همون نگاه فهمید که باهاش کار دارمیک قدم به طرفم برداشتدستاش رو جلوش گرفته بود
سرش رو کمی خم کرد و گفت :سلام قربان


♥♥ Shin.blogfa.com  shinbrariشهروز براری شهروز براری صیقلانی  

مثل همیشه هیچ جوابی از جانب من نشنیدتنها به تکان دادن سر اکتفا کردمهمین
نه می خواستم و نه بلد بودم
با قدم هایی محکم به طرف ساختمان رفتمبقیه هم پشت سرم حرکت کردند
توی سالن ایستادمرو به خدمه دستم رو بالا اوردم و با یک اشاره مرخصشون کردمسریع از جلوی چشمام پراکنده شدند
به طرف اتاق کارم رفتماتاقی که جز خودم هیچ کس حق ورود به اونجا رو نداشتچه در حضور من و چه در نبودم
اگر کسی به یک قدمی اینجا نزدیک می شد و یا قصد کنجکاوی داخل اتاق رو داشت بی برو برگرد باید جلوی چشمام مجازات می شد
هچ وقت نمی تونستم تحمل کنم که زیر دست من از فرمانم سرپیچی کنددر غیراینصورت جزاش خیلی خیلی سنگین بود
جلوی در رو به شکوهی کردم وبا همون اخمی که بر صورت داشتم گفتم :بگو
می دونست اینجور مواقع تنها به اصل قضایا گوش می کنم نه جزئیات گفت :قربان اقای شایان تماس گرفتند و اصرار داشتند حتما یه سر برید
پیش ایشونظاهرا کار مهمی با شما داشتند و
دستمو بالا اوردم سکوت کردپشتمو بهش کردم و بدون هیچ حرفی وارد اتاق شدمدر رو از داخل قفل کردم
تاریک بودبا زدن کلید برق، فضای اتاق روشن شدولی نهروشناییش خیلی کم بودخیلی خیلی کم
دوست نداشتم حتی ذره ای نور به داخل این اتاق بتابهاینجا باید تاریک می موندفقط تاریکیهیچ کس و هیچ چیز جز آرشام حق ورود به 
اینجا رو نداشتبه نور هم چنین اجازه ای رو نمی دادم
مثل همیشه با نگاه تیز و دقیقی فضای اطرافم رو از نظر گذروندمهمه چیز سر جای خودش بودکمد مخصوصممیز و صندلی وسط 
اتاقوایت بردی که روی سه پایه گوشه ی دیوار بودو همینطور صفحه ی عکسام که به دیوار نصب شده بود    
♦♦
ههعکساره عکس ولی نه هر عکسی همه ی اونایی که می اومدن تو چنگمعکس اسباب بازی هام
اونایی که باید تقاص پس می دادنتقاص یک اشتباه بزرگانقدر بزرگ که براشون چنین مجازاتی رو در نظر گرفتم
حق بودبر اونهابر همه ی کسانی که مخالف آرشام بودندبر همه شون حق بود و من این حق رو بهشون می دادمحق مجازات شدنحق 
خرد شدن شکستن
این گناه من بود و من با این گناه تا سر حد مرگ غرق لذت می شدم
و بین این 10 نفر فقط نفر دهم با بقیه یه جورایی برام فرق داشت
پشت میز نشستمبا ژست خاصی به پشتی صندلی تکیه دادمانگشتام رو در هم گره زدم نگاهی به اطراف انداختم
از این فضای نیمه تاریک خوشم می اومدبه قدری که دوست نداشتم قدم به بیرون از اتاق بذارم
ولی نهمن برای انجام کارمبرای تموم کردن هدفم و به سرانجام رسوندن اون باید از این اتاق بیرون می رفتم
هر وقت وارد اینجا می شدم یعنی نفر بعدی باید انتخاب می شدانتخاب برای مجازات شدناون هم به روشی که آرشام در نظر می گرفت
از روی صندلی بلند شدمبه طرفشون رفتمدیگه نیازی به شمارش اونها نبودفقط 3 نفر باقی مونده بوداز 10 نفر3 نفر
این یعنی لحظه به لحظه به هدف نزدیک شدنیعنی قدمی رو به پیروزی برداشتنبا هر نفریک قدم
طبق معمول که می خواستم نقشه م رو مرور کنم و نفر بعد رو انتخاب کنم موسیقی مختص به خودم رو گوش می کردمبه طرف دستگاه 
پخشی که کنار کمد بود رفتم
فقط یک اهنگ از این ضبط پخش می شداون هم به خواسته ی خودمدکمه ش رو فشردمو صدا تو فضای اتاق پخش شد
برای من روح نواز بوددلنشینارامش بخشحرفای دلم رو می زدحرفای آرشام.رمان مجازی به مدیریت شهروز براری صیقلانی .
_______________________________
♠   رمان خیس ★  دلارام، شین براری صیقلانی★  
۰۷
)آهنگ پرونده از حمید عسکری(
این بار اولی نبود
که توی قلب من میمرد
با نگاهای عجیب
کفر منو در می آورد
هرز می پرید من کشتمش
در فکر کشتن کشتمش
من اون بد لعنتی و
با اشک و لبخند کشتمش
یه سیگار از تو جلد در اوردمبا فندک طلاییم روشنش کردمفندک رو پرت کردم روی میزپک عمیقی به سیگار زدمچشمامو بستم و سرمو 
بلند کردمدودش رو به ارومی بیرون دادم
وقتی چشمامو باز کردم نگاهم بهش افتادبه طرفش رفتمعکس شماره ی هشتنفر بعدی اون بودیه دختر با موهای بلوندچشمان 
سبززیبایی چشمگیری نداشتنهزیبانبودبرای من معمولی بود
زیباترین موجود روی این کره ی خاکی هم جلوی چشمان من چشمگیر نبودانگشت اشاره م رو روی صورتش کشیدمپوزخند زدم
ماژیک قرمز رو از روی میز برداشتمروی عکس دو تا خط به حالت کشیدمدو تا خط که از روی هم رد می شدندهم رو نصف می
کردندو با قرمزی رنگشون هشدار می دادندنه به منبه صاحب عکسبه این دختربهشیدا صدر
پرونده هام کامل شدن
 ، با چند تا سیگار و یه عکس
 ،  در پی اثبات یه جرم 
6novel.blogfa.com

۰۸
با عشق و نفرت کشتمش
انکار می کرد حرف منو
وقتی که چشمامو میدید
گناه تازه ای نداشت
فقط یکم هرز می پرید
همه شون یک مشت ه ر ز ه بودنداینکه تا گوشه چشمی بهشون می کردم خودشون رو تسلیم من می کردند
به هفته ی دوم نمی کشید که خامم می شدند
کارم رو بلد بودمحرفه ای عمل می کردمجوری که مو لای درزش نمی رفت
اون ها ادمهای خاصی بودندپس باید خاص باهاشون رفتار می کردم
با این همه حرف و حدیث
حیثیت منو می برد
وقتی که داشت تموم می کرد
جون منو قسم می خورد
 "آرشامبه خدا دوستت دارمآرشام به جون خودت که عشقمیبه جون خودمچرا باورت نمیشه؟چرا انقدر نامردی؟چرا با من اینکارو می
کنی؟آرشـــــام"
صداشون توی گوشم زنگ می زدانگار جلوی چشمام ایستاده بودندهر 7 نفرشون
اونایی که تو اغوش غرورم ذوب شدنداونایی که وسیله ی سرگرمی و انتقام آرشام بودند وروحشون توسط من به تباهی کشیده شده بود
مردی که غرورش رو نادیده گرفتندکسی که تونست همه شون رو به نابودی بکشونهولی نخواستن که باور کنندقدرت من رو نادیده گرفتند

صفحه ۰۹
iran-paper.ir
و حاالمنتظر مجازات باشندپک دوم رو به سیگارم زدم
آروم و هوشیار کشتمش
بیدار بیدار کشتمش
چاره ی دیگه ای نبود
از روی اجبار کشتمش
هرز می پرید من کشتمش
در فکر کشتن کشتمش
من اون بد لعنتی و
با اشک و لبخند کشتمش
لبخند تلخی نشست روی لباماز روی غمی بود که تو دلم داشتمغمی که منو مجاب به این انتقام میک رد
تو سرم افکار مختلفی چرخ می خورد.فکرخواب و شایدمیه کابوس
ارهبه کابوس بیشتر شبیه بودکابوس های من همیشه به حقیقت می پیوستو اینبار هم همینطور می شد
با انگشت اشاره م به عکس ضربه زدم و با پوزخند گفتم :منتظرم باشمن دارم میام
پک محکمی به سیگارم زدمو اینبار دودش رو تو صورتش بیرون دادم
عکس رو از صفحه برداشتموقت خرد شدنش رسیده بودباید می رفتمنفر هشتم منتظرم بودمنتظر آرشام
خدمتکار مخصوص شایان به استقبالم اومدمثل همیشه رسمی جلوم ایستاد
-اقای شایان توی اتاقشون هستند؟

★صفحه ۱۰ 
 Romanjadidd. Blogfa.com
--بله آقامنتظر بودند تا شما تشریف بیارید
سرمو تکان دادمبدون هیچ حرفی از پله ها بالارفتماتاق شایان درست سمت راست بودخدمتکار می دونست به هیچ عنوان خوشم نمیاد
کسی راهنماییم کنهبرای همین بدون اینکه خودم بهش تذکر بدم راهش رو کشید و رفت
با قدم هایی بلند ولی محکم به طرف اتاقش رفتمصدای قدم هام انعکاس عجیبی رو به سالن و فضای اطراف بخشیده بوداز این صدا خوشم 
می اومد
هر چند محکم تر قدم برمی داشتمصدا توی گوشم روح نوازتر جلوه می کرد
این نشانه ی محکم بودن خودمو قدرتم بود
پشت در اتاق ایستادمتقه ای زدمصداش رو شنیدمسردجدیمثل همیشه
--بیا تو
دستم روی دستگیره ثابت مانده بودمثل همیشه به محض ورودم نگاهی به اطراف انداختمهیچ چیز تغییر نکرده بودهمانطوری بود که از 
اینجا رفتم
--بیا تو آرشامخوش اومدی پسر
یه قدم به داخل برداشتمدر رو بستمنگاهم به رو به رو بودمیز بزرگی که انتهای اتاق قرار داشتو یک صندلی بزرگ که پشت به من بود
با یک چرخش به طرفم برگشتحتی ژستش هم مثل همیشه بودخسته کننده
روی صندلی لم داده بودنگاه تیز و برنده ش روی من ثابت بودابروهاش رو جمع کردپک عمیقی به سیگارش زدسر سیگار روشن شدسرخ 
و اتشینو طولی نکشید که خاکستر شد
بعد هم به حالت خاصی اون رو با حرص تو جا سیگاریِ کریستالش خاموش کرد
--مثل همیشه به موقع اومدیبیا جلوترشهروز براری صیقلانی رمان نویس معروف سایت موفق نود و هشتی ها در مصاحبه با ارین نیوز  دانلود رایگان رمان


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها