آرشام  دلارام ♥صفحه   ۲۱★  رمان خیس ★  شین براری ★

iran-paper.ir
تا خواستم دهان باز کنم و جواب گستاخیش رو بدم بلندتر داد زد :بیا پایین ببین چه به روز عروسکم اوردید مگه با تو نیستم؟کر و اللی
الحمداهلل؟چه بهتروقتی یه خسارته تپل پیاده ت کردم اونوقت یاد می گیری که کِی و کجا افسار یابوتو بکشینه اینکه وسط خیابون بی
توجه به پشتِ سریت زرتی بزنی رو ترمز
ظرفیتم کامل شدبیش از حد بهم توهین کرده بودخسارت می خواست؟ههخب بهش می دادم
در ماشین رو باز کردمحرکاتم نشون نمی داد که از گفتار دختر عصبانی هستم ولی درونم جور دیگری بود
پیاده شدمرو به روش ایستادمدست راستم رو روی در گذاشتم و با اخم غلیظی توی چشماش زل زدم
قدش به زور تا شونه هام می رسیدسرش رو باال گرفت و با شجاعت توی چشمام زل زد
اون هم عصبانی بودولی نه به اندازه ی من
در ماشین رو محکم به هم کوبیدمدر جا پریداینبار با تردید نگام کرد
با همون اخم تو چشماش زل زدم هیچ حرکتی نمی کردیک قدم به طرفش برداشتم که در مقابل این حرکتم یک قدم به عقب رفت
دستش و روی بدنه ی ماشین گذاشت و نگام کردحاال ترس رو توی چشماش می دیدمولی توی حرکاتشنه
سرشو انداخت باال وبا گستاخی گفت :چیه؟ادم ندیدی؟چشماتو درویش کُنا وگرنه
-وگرنـه؟!
صدام اروم ولی با تحکم بودساکت شد و فقط نگام کردولی خیلی زود به خودش اومد و گفت : وگرنه بالیی به سرت میارم که خودت حض 
کنی
پوزخند زدم
بی تفاوت یک قدم به طرفش برداشتماینبار از جاش ت نخوردههنهمثل اینکه دل و جراتش بیشتر از این حرفاستبسیار خبحرفی
نیست

آرشام ،دلآرام♥صفحه   ۲۲★  رمان خیس ★  شین براری ★
iran-paper.ir
با همون لحن محکم و جدی همیشگیم گفتم :شما فاصله ت رو با ماشین من حفظ نکردیبا اینکه من به این اصل توجه کردم و ترمز کردم 
ولی این شما بودی که از عقب به ماشین من زدی و در اینصورت مقصر شمایی خانم محترمبا این حال من حرفی ندارممی تونید زنگ بزنید
پلیس بیاد تا کروکی بکشهاگر بنا بود من خسارت بدم که میدم ولی در غیر اینصورت
با خشم نگاهش کردم و ادامه دادم :به خاطر توهین ها و حرف های رکیکی که به من نسبت دادید باید جزاش رو هم ببینیدخبحاال چی
میگید؟خسارت می خواین؟
کامال مشخص بود از لحن و گفتارم وحشت کردهولی با این حال با سرسختیِ تمام نمی گذاشت که ظاهرش تغییر کنه
اینبار صداش لرزش خیلی کمی داشت که با کمترین دقتی میشد اون رو تشخیص داد
--واقعا که روتون خیلی زیادهخسارت که نمیدی هیچ تازه به فکر مجازات کردنمم هستی؟خیلی پررو تشریف داری حضرت اقااصال شما کی
باشی که بخوای منو مجازات کنی؟برو کنار ببینم
وقتی دید همچنان جلوش ایستادم و هیچ حرکتی نمی کنم با حرص لبه ی کتم رو گرفت و کشید کنارولی باز هم از جام ت نخوردمهر 
چی سعی می کرد بی فایده بود
پوزخند زدماروم نگاهش رو باال کشید و با تردید توی چشمام خیره شد
-چی شد؟پس چرا نمیری؟
اب دهانش رو قورت داد و گفت :هیکل گنده ت رو بکش کنار ببین چطوری میرم
با غرور یک تای ابروم رو باال انداختماروم رفتم کنار تا بتونه رد بشهبا این حرکتم انگار جسورتر شد و پوزخند زدحاال نگاه اون مغرور بود
همین که از کنارم رد شد دستم رو به سمتش دراز کردممهم نبود که دستشو گرفتم یا استین لباسش یافقط می خواستم جلوی این دختر 
بی پروا رو بگیرم
کشیدمش جلوبدون اینکه برگردمدستش توی دستم بودمحکم فشارش دادمبا درد ریز ناله کرد و اخماشو کشید تو هم
-کجـــا؟هنوز که تسویه حساب نکردیم
نالید :اقا جونه هر کی که دوست داری برو رد کارت اصال خسارت رو بی خیال شدمفقط گیر نده خواهشا
-چــرا؟خب من می خوام خسارتت رو بدمبه هرحال لطف کردی از عقب زدی به ماشینم و خوب نیست دست خالی برگردی


دلارام آرشام ♥صفحه  ۲۳★  رمان خیس ★  شین براری ★ 
iran-paper.ir
تمام جمالتم رو با لحنی سرد و جدی بیان می کردمو باعث می شد بیش از پیش وحشت وجودش رو پر کنههمین رو می خواستم
خواست دستش رو که اسیر دست من بود رو ازاد کنه ولی نتونست
با حرص گفت:مگه با تو نیستــم؟میگم ولــم کن اصال غلط کردم بکش کنار دیگه
توی چشماش خیره شدمترسیده بودباید بهش می فهموندم که هیچ کس نمی تونه به آرشام توهین کنهحتی اون هایی که من رو نمی
شناختندنمی تونستم این حرکتش رو تحمل کنمبه هیچ عنوان
دستش رو کشیدم وبردمش طرف ماشین در کنارم رو باز کردم و پرتش کردم تووحشت کرده بود
سریع نشستم پشت فرمون و قفل مرکزی رو زدمماشین و روشن کردمکه صدای جیغش فضای سر بسته ی ماشین رو پر کرد
--کثافته رذل داری چکار می کنی؟درو باز کن
-بهتره باهاش کشتی نگیریچون این درحاال حاالها باز نمیشه
--تو خیلی بیجا می کنیبهت میگم بازش کند بــــاز کن این لکنتَه رو
تقال می کرد تا در رو باز کنه ولی موفق نمی شدتا من نخوام اون نمی تونه حتی قدمی به بیرون برداره
-بهتره اروم باشیمطمئن باش نمیذارم امشب بهت بد بگذره
باپوزخند نگاش کردمرنگ از رخش پرید
-می دونم اینکاره ایوگرنه این موقع شب توی خیابون چکار می کردی؟پس بهتره هیچی نگی و با من راه بیای
ماشین رو به حرکت در اوردماشک روی صورتش نشسته بودولی من بی توجه به اون با سرعت تو خیابونِ خلوت می راندم
به بازوم چنگ زد :تو رو خدا ولم کنبذار برم عوضیچرا اینجوری می کنی؟من که کاریت نداشتم
-هم نمیشه و هم نمی خوام که بشهپس خفه شو
--من اینکاره نیستم ولم کن
-ههباشه باور کردم


آرشام  دلارام ♥صفحه   ۲۴★  رمان خیس ★  شین براری ★
iran-paper.ir
--د نکردی لعنتیوگرنه دست از سرم برمی داشتیرفته بودم بیمارستانبه خدا دارم از اونجا بر می گردمبذار برم
از گوشه ی چشم نگاهش کردماخمامو بیشتر در هم کشیدم و گفتم :بهت نمیاد چیزیت باشهاز منم سالم تری
--نگفتم به خاطرخودم رفتماصال چرا باید برای تو توضیح بدم؟بکش کنار بذار پیاده شم
-این موقع شب نگه دارم که گیر یکی دیگه بیافتی؟نهبهتره با خودم باشی که یه جورایی باهات تسویه هم کرده باشم
با هق هق گفت :چه تسویه ای؟چی داری میگی روانی؟من که از خیرش گذشتم
همچین سرش داد زدم که خودش رو جمع کرد وچسبید به در
-خفــــه شــــوبه چه حقی توی چشمام زل زدی و اون اراجیف رو سر هم کردی؟ههبه من میگی روانی و به ماشین من اهانت می
کنی؟پس بهتره بدونی هیچ عمل نابخشودنی جلوی چشم من بدون مجازات نخواهد بود
عصبانی بودمدرست همونجوری که می خواستم رابطه م رو با دخترا بهم بزنمدخترایی که مدتی رو باهاشون بازی می کردم و بعد هم از 
زندگیم برای همیشه پرتشون می کردم بیرون
این دختر یکی از اونها نبودولی چیزی هم کم نداشتاونها با هدف نابود می شدند واین بی هدفبرای تنوع بد نبود
با سرعت می روندم که حس کردم بازوی راستم به شدت سوختداد زدم وسریع نگاهش کردمیه چاقو توی دستش بود و از بازوم خون به 
شدت بیرون می زد بهم حمله کرد که زدم کنارفکر اینجاشو نکرده بودم که می تونه همراهش چاقو داشته باشه
همین که زدم کناردستاشو اورد جلو تا بهم ضربه بزنهداد می زد و تمام تالشش رو می کرد تا بتونه با چاقو سینه م رو بشکافه
ولی دستاشو محکم نگه داشته بودماز طرفی خون از بازوم جاری بود و سوزش شدیدش نشون می داد که زخمش عمیقه
پرتش کردم عقبپشتش محکم خورد به درمحکم به در می کوبید تا بتونه بازش کنهوحشی شده بود و از طرفی حالم زیاد خوب نبود قفل 
در رو زدممثل برق پرید پایین و فرار کرداز تو اینه ی جلو نگاهش کردمخیلی تند می دویددنده عقب گرفتم
یک لحظه برگشت و با دیدنم سرعتشو بیشتر کردرفت تو خیابون اصلیاز ماشین بیرون اومدم وبه طرفش رفتمولی بهش نرسیدم چون سریع
پرید تو یه تاکسی و خیلی زود از جلوی چشمام دور شد
دست چپم روی بازوم بود و از ال به الی انگشتام خون جاری بودیک لحظه یاد ماشینش افتادمباید می رفتم سراغشخیلی دختر با دل و 
جراتی بود که چنین کاری رو باهام کرد
ولی وقتی رسیدم دیدم اثری از ماشینش نیسترفته بودلعنتی


آرشام ،دلآرام♥صفحه ۲۵  ★  رمان خیس ★  شین براری ★

iran-paper.ir
فقط ای کاش یک بار دیگه به پستم می خورددر اونصورت می دونستم باهاش چکار کنمبه بدترین شکل ممکن شکنجه ش می کردمجوری
که از کرده ی خودش روزی هزاران بار به غلط کردن بیافته
فقط ای کاش همچین روزی برسهبرای اولین بار از جانب یک دختر بهم اسیب رسیده بود و این حسابی برام گرون تموم شد
اینکه آرشام از یک دختر ضربه ببینهاینبار اگر گیرم می افتاد نابودش می کردمنابود
همراه پرستار وارد اتاق شدمزخم عمیقی روی دستم ایجاد شده بودپرستار از اتاق بیرون رفتپس چرا انقدر دست دست می کنند؟
حاال عالوه بر سوزش درد هم داشتمبه دیوار سفید اتاق خیره شدمصورت دختر هنوز هم جلوی چشمام بودچشمای خاکستریپوست 
سفیدلبای کوچیک ظاهرش نظرم رو جلب نکرده بودبه هیچ وجهولی گستاخی و جسارتی که تو وجودش داشتاوندختر بی پروایی بود
در اتاق باز شدسرمو چرخوندمبا دیدن مرد جوونی تو لباس سفید پزشکی اخم کردمچون دقیقا با حضور بی موقعش باعث پاره شدن رشته 
ی افکارم شده بود
با لبخند نگام کردکنارم ایستاد
--سالمخانم پرستار گفتند که زخمتون نسبتا عمیقهباید معاینه بشیدلطفا اروم باشید و
--کارتــو بکن دکتــر
با شنیدن صدای بلندم ساکت شددرد دستم زیاد بود و این دکترِ پرحرف اینجا وایساده بود واسه ی من روضه می خوند
نگاهش کردمبا همون لبخند سرش رو ت داد
به طرف میزی که کنار اتاق بود رفت و گفت :اسمتون؟
مکث کردم
-تهرانی
سرش رو کج کرد و نگاه کوتاهی بهم انداختوسایل پانسمان رو کنارم گذاشتاستین لباسم رو باال زدابروهام رو درهم کشیدم
--خوشبختممن هم رادفر هستمخبزخمتون نسبتا عمیقهولی چیز خاصی نیستاروم باشید
-من اروممفقط کارتو انجام بده

دلارام آرشام ♥صفحه  ۲۶★  رمان خیس ★  شین براری ★ 
iran-paper.ir
دستش از حرکت ایستادکمی نگام کرد ولی نگاه من مستقیم به روی دیوار بودزخمم رو شستشو دادلبامو محکم روی هم فشردم
--نمی خواین بگید این زخم چطور روی بازوتون ایجاد شده؟!اینکه کار کیه و
-نـــه
به ارومی سرش رو ت داد :بسیار خبهر طور راحتید
سکوت کردمبیش از اندازه توی کارم فضولی می کرد
دکتر بازوم رو بخیه می زد که پرستار وارد اتاق شد
--دکتر رادفر خانم امینی پشت خط هستندگفتند باهاتون کار فوری دارند
--بهشون بگید تا چند دقیقه ی دیگه خودم تماس می گیرمفعال نمی تونم
--باشه چشم
پرستار از اتاق بیرون رفتکارش که تموم شد دستکش هاش رو در اورد
همونطور که دستاشو می شست گفت :لباستون خونی شدهچون دستتون رو پانسمان کردم اون رو نپوشید بهترهاگر بخواید من
-نهنیازی نیستمن عادت به پوشیدن لباس های دیگران ندارم
با یک حرکت با دست سالمم پیراهنم رو در اوردم و پرتش کردم رو تختزیر پوش رکابی مشکی تنم بودکتم رو روی همون تن کردمهمین
کافی بود
خواستم از اتاق بیرون برم که صداش رو شنیدمبرنگشتم
درهمون حال گفت :بیشتر مراقب باشیدپانسمانتون رو سر موقع تعویض کنیددر ضمن
رو به روم ایستادکاغذی رو به طرفم گرفت و با لبخند گفت :این نسخه رو خریداری کنیدداروهاتون رو به موقع استفاده کنیدیه امپول هم 
نوشتم که باید همین االن تزریق کنیدانشاهلل که مشکلتون برطرف میشه
نگاهش کردم تقریبا هم قد من بودچهارشونهچشمای مشکیپوست گندمیو موهای یک دست مشکی
همون موقع در باز شد و همون پرستار دوباره وارد اتاق شد
با عجله رو به دکتر گفت :دکتر خانم امینی میگن که کارشون فوریهعجله دارنچی بهشون بگم؟


دلارام  آرشام♥ صفحه۲۷  ★  رمان خیس ★  شین براری ★
iran-paper.ir
--خیلی خببریم
از کنارم رد شد و همراه پرستار بیرون رفت
بعد از تسویه از بیمارستان بیرون اومدمبدون اینکه حتی نگاه کوتاهی به نسخه بندازم یک راست به سمت خونه روندم
خسته بودمبه نظر خودم استراحت از هر چیزی برای من بهتر بوداین زخم برای من به اندازه ی یک خراش هم اهمیت نداشت زخم هایی
که بر قلب و روح من نشسته بود ازار دهنده تر و عمیق تر از زخم جسمم بود
به طوری که این زخم در مقابل اونها چون خراشی به چشم می امد
************************
روی تختم دراز کشیدمجسما و روحا خسته بودم ولی خواب هم با چشمانم بیگانه بودمثل همیشه اینجور مواقع به موسیقی گوش می دادم
با شنیدن صدای رعد و برق از جا بلند شدم و کنار پنجره ایستادم
کنترل دستگاه رو از روی میز برداشتم و از همونجا روشنش کردم
صدای اهنگ فضای اتاق رو پر کرددیگه از اون سکوت خبری نبوداین اهنگ ارامش داشتروحم رو اروم می کردوگرنه جسمم که مدت 
هاست در ارامشهمثل یک مرده ی متحرک
پرده رو کنار زدمبارون به شدت می بارید و قطرات لجوجانه خودشون رو به پنجره ی اتاق می زدند
)اهنگ ببار بارونسعید اسایش(
ببار بارون ببار غم دارم امشب
مثل خاک کویر تب دارم امشب
ببار بارون به جون نیمه جونم
ببار بارون که هم رنگ جنونم
ببار بارون دلم ماتم گرفته
صدای خون دلم رو غم گرفته
ببار بارون که من داغونم امشب
رفیق ساقی و میخونم امشب


دلارام  آرشام♥ صفحه  ۲۸★  رمان خیس ★  شین براری ★


iran-paper.ir
ببار بارون که من ویرونم امشب
مثل دیوونه ها حیرونم امشب
دست داغم رو روی شیشه ی بارون خورده کشیدمنمی تونستم قطرات رو زیر پوستم لمس کنم
چشمامو بستمصدای قطرات بارون که به شدت به شیشه ی پنجره می خورد توی سرم صدا می کرد
چشمامو روی هم فشردم
اون شب بارونیاوناونجازیر بارونکثافته رذلاشغال عوضی
چشمامو باز کردمدستمو مشت کردم و به شیشه چسبوندمپیشونیم رو بهش تکیه دادم
تموم خاطرات پشت سر هم توی سرم ردیف می شدند و این منو ازار می داد
من فراموش کردمارهآرشام اون شب نفرت انگیز رو از یاد بردهفراموش کردم
ببار بارون ببار غم دارم امشب
مثل خاک کویر تب دارم امشب
ببار بارون به جون نیمه جونم
ببار بارون که هم رنگ جنونم
ببار بارون دلم ماتم گرفته
صدای خون دلم رو غم گرفته
ببار بارون که من داغونم امشب
رفیق ساقی و میخونم امشب
ببار بارون که من ویرونم امشب
مثل دیوونه ها حیرونم امشب

آرشام  دلارام ♥صفحه۲۹   ★  رمان خیس ★  شین براری ★


iran-paper.ir
با خشم برگشتم و دستامو توی جیبم فرو بردمسرمو باال گرفتمحس می کردم در و دیوارهای این اتاق دارن بهم پوزخند می زنند
چشمام و محکم روی هم فشار دادم
)آرشـــامکجایی؟
آرشـاممن اینجامچرا نگام نمی کنی؟اینو ببیننگاش کن آرشامچشماتو باز کن(
عربده کشیدم و چشمامو باز کردمبا خشم به طرف میز گوشه ی اتاق رفتم و با همه ی اون چیزهایی که روش چیده شده بود بلندش کردم و 
پرتش کردم وسط اتاق
صدای شکستن گلدون و کریستال های روی میز بیش از پیش اعصابم رو خرد کرد
جای زخمم می سوختولی برام مهم نبودخشمم کنترل شده نبودافسار گسیخته بودداشتم دیوونه می شدمیا شاید هم شدمارهآرشام 
دیوونه ستدیوونه ش کردنآرشام رو روانی کردن
)آرشامآرشام(
صدام نکن لعنتیصدام نکنصدام نکن
زانو زدمسرم به پایین خم شداهنگ هنوز هم پخش می شدباز برگشته بود از اول و زمزمه های ارومش تو گوشم زنگ می زد
ارومم می کرد ولی االناالن خشم بود که وجودمو احاطه کرده بوددستامو مشت کردم
فقط انتقام این حس شیرین بود که ارومم می کردانتقام
فصل سوم
1 هفته گذشته بود و من هنوز در پاکت رو باز نکرده بودمامروز وقتش بودبیش از این نباید پشت گوش می انداختماجرای اوامرِ شایان
ضروری بود
آرشام ،دلآرام♥صفحه   ۳۰★  رمان خیس ★  شین براری ★


iran-paper.ir
پاکت رو از توی گاوصندق بیرون اوردمبا شنیدن صدای تقه ای که به در اتاق خورد سرمو بلند کردم
-بیا تو
--قربان قهوه تون رو اوردم
با نگاهم به میز اشاره کردمبعد از خارج شدن خدمتکار سیگارم رو روشن کردم و همزمان با فرستادن دودش به بیرون در پاکت رو هم باز 
کردم
دود که از جلوی چشمام محو شد عکس رو بیرون کشیدمبا دیدنش یک تای ابروم رو باال دادمپس اینبار نوبت این بودخائنهه
هنوز نمی دونست خیانت اون هم به من و در مقابل همینطور به شایان عواقب خوشایندی در بر نداره؟خیانت به شایان به من و همه ی گروه 
بودمن هم باید به نوعی باهاش تسویه می کردم
شهیادنفر بعدی کسی که نقشه ی قتلم رو ریخته بودچند تا مدرک ازش تو مشت داشتممی دونستم از من دل خوشی ندارهبه ظاهر 
دوست و در باطن دشمنم محسوب می شدچندجا مشتش جلوم باز شده بود ولی هر بار با شَک ازش می گذشتم ولی اینبار فرق می کردازش 
مدرک داشتم
اینکه قصد داره منو به قتل برسونه
هدف من کشتن ادما نبودگرچه اینها آدم نیستندانگل، رذل و پست فطرت هم برای اینها کمترین چیزه
ولی من مجبورمبرای اینکه همیشه پیروز میدان باشم و سرسختیم رو حفظ کنم باید چشمم رو به روی خیلی چیزها ببندم
اما کسایی که بخوان نابودم کنند رو از سر راهم بر میدارمهمشون از قماش شایان بودنداگر بهش دِینی نداشتم تنها و به راحتی به اهداف 
خودم می رسیدمولی به زودی همه ی اینها تموم میشه و
مسیرم یکطرفه میشه
******************
توی خونه ش نبودبی شک می دونست دنبالشمو تنها من از جای اون خبر داشتم
از پشت گاوداری وارد شدمماشینم رو درست وسط گاوداری نگه داشتم
خودش بودوسط محوطه ی خروجی ایستاده بودبا شنیدن صدای گاز ماشینم برگشت و نگام کردوحشت رو ازهمون فاصله توی چشماش 
دیدم
پوزخند زدم و عینک افتابیم رو روی چشمام جا به جا کردمفرار کردبه سرعت می دویدپام رو روی گاز فشردم و پشت سرش رفتم
دلارام آرشام ♥صفحه  ۳۱★  رمان خیس ★  شین براری ★ 
iran-paper.ir
به دیوار رسید ازش باال رفتسریع پریدم پایین و کتم رو کندم و همراه عینک پرت کردم تو ماشین
پریدم و دستم رو به لبه ی دیوار گرفتمخودمو کشیدم باال و تند پریدم اونطرف رفت پشت گاوداری به سرعت باد پشت سرش دویدم
شهیاد یک مرد 35 یا 36 ساله که با توجه به سنش تر و فرز بودلوله ی گاز رو گرفت و باال رفت از همونجا می تونست بپره توی گاوداری 
پشت سرش رفتم
خواست بپره که سریع دستمو دراز کردمیقه ش رو از پشت گرفتم و از باالی دیوار پرتش کردم پاییناز درد ناله کردمطمئن بودم یا دست و 
پا یا دنده هاش خورد شدند
رفتم کنارشاونجا مکان مناسبی برای اجرای دستور شایان نبودبردمش ال به الی درختانیمه بیهوش بودهمون ضربه کار خودشو کرده بود
پرتش کردم رو زمینبه خودش می پیچیدصدا خفه کن رو روی اسلحه نصب کردم نشونه گرفتم
الی چشماشو باز کرد و با دیدن اسلحه زبونش باز شد
نالید :نکن آرشامما که با هم همکاریم
-خفه شومن با خیانتکارها همکاری نمی کنم
--مجبور شدم لعنتیاونا تهدیدم کردن
-فکر نکن از کارات خبــــر ندارمکه نقشه ی قتل منو می کشی آره؟در ضمن تو به بزرگترین دشمن ما نیمی از اصرار گروهه شایان رو لو 
دادیخودت هم خوب می دونی در چنین موقعیتی جزات چیه
--ارهمی دونممرگاین تو قانونه اون شایانه کثافتهپایانه هر چیزهمی دونستم ولی بازم اینکارو کردم
-عکسایی که با اون دخترا و زیر دستای اون عوضی توی استخر انداخته بودی همه رو دیدمتو چی فکر کردی؟نفس بکشی شایان از همه چیز
مطلع میشهاونوقت تویِ هیچی ندار می خواستی در حقش خیانت کنی؟از پشت به هر دوی ما خنجر زدیاللخصوص به من که یه جورایی
بهت اعتماد داشتم
--اره خبباید هم طرفداریش رو کنیچون اون
--خفه شوبسهدیگه هرچی که گفتی بسهتموم شد
--خیلی خبحرفی ندارمارهخیانت کردم جزاش رو هم می بینمفقط اینو بدون از همه ی شماها متنفرماز همه تون بیــــزارممطمئن 
باش اگه کارم به اینجا کشیده نمی شد از روی زمین نیست و نابودت می کردمتو سر راهه من قرار گرفتی حاال هم بزننزنی این منم که 
اعزرائیل رو میارم پیشوازت


دلارام  آرشام♥ صفحه  ۳۲★  رمان خیس ★  شین براری ★

iran-paper.ir
چشماشو بستاسلحه رو توی دستم فشردمنوک اسلحه مرکز پیشونی شهیاد رو نشونه گرفته بود شمارش مع شروع 
.1.23شد
لبامو روی هم فشردمچشمامو بستم و با باز کردنش قصد شلیک داشتم که دیدم دستش به سرعت به طرف کمرش رفت و همین که خواست 
اسلحه ش رو در بیاره شلیک کردمو همزمان جسم بی جون شهیاد روی زمین افتادنفس حبس شده م رو بیرون دادماسلحه رو اوردم 
پایین
این ماموریت هم به پایان رسیدیک خائن کشته شداین قانون جزای هر خیانتکاری بودچه تو قانونه منچه شایان
خائن مستحق مجازات بود
*********************
--اجرا شد؟
-تمومش کردم
--خوبهبرات یه ماموریته جدید دارم ارشام
-گوش می کنم
--یه محموله ی بزرگ قراره از مرز افغانستان وارد بشهانقدری که توی این سری از بارهامون حساسیت به خرج دادم توی هیچ کدوم تا به این
مدت حساس نبودم
پس اینو بدون که باالترین اهمیت رو برام دارهمی خوام تنها خودِ تو بر اون نظارت کنیتنها کسی که توی گروه بهش اعتماده کامل دارم و 
می دونم تحت هر شرایطی با عقل تصمیم می گیره تو هستی
باید محدوده ت رو تغییر بدی و تا می تونی حفظش کنییه خطه جدا بهت میدم که از طریق اون با من در ارتباط باشیخونه و هر چیزی که 
بهش احتیاج داری برات محیا می کنماز این بابت مشکلی نیست
تا زمانی که خودم هم بهت ملحق نشدم هیچ کاری جز نگهداری و محافظت از محموله نمی کنیبعد از اون با شُرَکا و خریدارها وارد معامله 
می شیم که اینجا هم روی کمک تو حساب می کنم
یک بار گفتم بازهم میگم و تاکید می کنم که این محموله برای من خیلی مهمه برای همین تو رو انتخاب کردم می دونم از پسش بر میای
سکوت کردمفکر نمی کردمنهچون نیازی به فکر کردن نبود
هیچ وقت تو کار قاچاق نبودم ولی هر محموله ای که نیاز به ورود یا خروج داشت این من بودم که بر کارها و اوامر شایان نظارت می کردمفقط 
و فقط بر حسب همون دینی که بهش داشتم
آرشام  دلارام ♥صفحه  ۳۳ ★  رمان خیس ★  شین براری ★
iran-paper.ir
سودش تنها توی جیب اون می رفتاز اونجایی که خیلی جاها به دردم می خورد من هم تو خیلی از کارها می تونستم براش حکم بهترین
مهره رو داشته باشم
برای همین موقعیتم رو حفظ می کردم و همیشه به بهترین نحو اون رو به پایان می رسوندم
-بسیار خبکی باید حرکت کنم؟
--اخر همین هفتههفته ی دیگه محموله وارد میشه
سرم رو تکان دادمباید اماده می شدم
اینطور که از گفته های شایان مشخص بود این ماموریت مهمتر از دیگر ماموریت هایی ِ که داشتمولی خبمن کارم رو بلدم
تقه ای به در خوردهمونطور که پرونده ها و مدارک مربوط به شرکت رو بررسی می کردم گفتم :بیا تو
در باز و بسته شد صدای قدم هاش رو شنیدم که به طرفم می امد خانم رحمانی منشی شرکت بود
سرمو بلند نکردم و در همون حال گفتم :بگو
--قربان این برگه ها رو باید امضا کنید
-کدوم برگه ها؟
--برگه های تحویل کاالهای جدیدبعضی هاشون هم فاکتور و رسید هستندنیاز به تایید شما دارن
-بذار روی میز بعد امضا می کنم
--باشه چشمراستی قربان یه نفر می خواد شما رو ببینه
اینبار سرمو بلند کردم نگاهش کردم و جدی گفتم :گفته بودم نمی خوام کسی رو ببینم
با ترس من من کنان گفت :بـبله بلهبهشون گفتم ولی ایشون گفتند که مانعی نداره و شما بهشون اجازه دادید
-خودشو معرفی کرد؟
-یه خانمی هستنفکر کنم گفتن صدردرسته گفت شیدا صدر
نفسمو بیرون دادم به در اشاره کردم :بسیار خب بگو بیاد داخلدرضمن 2 تا فنجون قهوه همراه کیک بیار اتاقم


آرشام ،دلآرام♥صفحه۳۴   ★  رمان خیس ★  شین براری ★

iran-paper.ir
تعجب رو تو چشماش دیدم ولی چون می دونست اگر دیر به دستوراتم عمل کنه بی برو برگرد اخراجش می کنم بعد از گفتن " چشم 
قربانهمین االن"سریع از اتاق بیرون رفت
******************
نگاهم رو توی چشماش دوختمهمونطور که انتظارش رو داشتمشیک و چشمگیر
با غرور به پشتی صندلیم تکیه دادم :چطور شد سرزده به دیدنم اومدید؟مهندس صدر چطورند؟
انگشتای کشیده ش رو با ناز در هم گره زد وبا لبخند نگام کرد:ایشون هم خوبن و سالم رسوندندخب دیگه حُسنش به همین سرزده اومدنم 
بود
-چطور؟!
--خب از شب تولدم به اینطرف دیگه خبری ازتون نداشتماین شد که خدمت رسیدم
-بلهکمی سرم شلوغ بود
--االن چی؟هنوزم سرتون شلوغه؟
نگاه خاصی بهش انداختم و بدون اینکه به لحنم کوچکترین تغییری بدم گفتم :نهتا قبل از اینکه شما بیاید ولی االنتمام وقت در اختیار شما 
هستم
نگاهش رو دیدم که برقی درش جهیدنگاهم به انگشتان دستش افتاد که با استرس اونها رو در هم می فشردپاهاش رو تکان می داد و اینها
همه نشان از ان داشت که ارام و قرار ندارد
چون ماری زهرالود و کشنده ارام ارام به طعمه نزدیک می شدمبدون اینکه اون رو به وحشت بیاندازمو در بهترین زمان ممکن طبق اونچه که 
من می خوام طعمه اسیرم می شدبه طوری که هیچ راهی برای فرارش باقی نمی گذاشتم
--راستش برای یه کاری مزاحمتون شدمالبته بیشترین قصدم دیدن خود شما بوداخهبا همون دیدار اول چطور بگم
با لبخند ادامه داد :بگذریم
-کارتون با من چیه؟کمکی ازم ساخته ست؟
--بلهالبته اگر قابل بدونیدمن یه سرمایه ی جزئی دارم که بلااستفاده نگهش داشتمتا به االن هیچ قصدی روش نداشتمولی وقتی تعریف
شما رو از پدرم و شرکای ایشون شنیدم و اینکه چقدر توی کارتون ماهر هستیدمی خواستم اگر مایل باشید این سرمایه رو به شما واگذار کنم 
و در عوض من رو شریک خودتون بدونیددوست دارم در کنار شما مشغول به کار بشم

دلارام آرشام ♥صفحه ۳۵ ★  رمان خیس ★  شین براری ★ 
iran-paper.ir
-شما که گفتید توی شرکت پدرتون مشغول هستید
--بله درستهولی اگر شما پیشنهادم رو قبول کنید با شما کار می کنم
-می دونید کار ما چیه؟
--بلهالبته تا حدودیاینکه تو کار واردات و صادرات لوازم کامپیوتری و تجهیزاتی از این قبیل هستید
-بعالوه ی یک سری چیزهای دیگه که تنها خودم و شرکام ازشون با خبر هستیم
--خب حاال نظرتون چیه؟من رو هم تو جمع شرکاتون قبول می کنید؟
متفکرانه نگاهش کردمبهترین موقعیت بوداینکه بیشتر بهش نزدیک بشماون هم اروم ارومخودش ناخواسته و ندانسته به طرف دامی که 
براش پهن کرده بودم قدم بر می داشت
-جوابتون رو فرداشب میدمبه صرف شام تو یکی از بهترین رستوران های شهر دعوتتون می کنمنظرتون چیه؟
لبخند زد و سرش رو تکان داد :عالیه
-بسیار خبخودم میام دنبالتونمنتظرم باشیدزمانش رو بعد بهتون خبر میدم
از جا بلند شد ولی من تکان نخوردماز این حرکتم تعجب کردتا همینقدر هم زیاد از حد تحویلش گرفتم ولی بیشتر از اون یعنی رد شدن از 
خط قرمز
دستشو جلو اوردنگاهم رو از توی چشمای سبز و براقش به روی دستش سوق دادم مکث کوتاهی کردم دستش را میان انگشتانم گرفتم و 
نرم و ارام فشردم
--ازتون ممنونمدر هر صورت شما یکی از بهترین دوستان ما هستیدهمکاری با شما باعث افتخارمهفعال
تنها سرم رو کمی تکان دادم دستش رو اروم رها کردم به سمت در رفت که بین راه ایستاد و برگشت
--شماره ی منو دارید دیگه درسته؟
سرمو تکان دادم کمی نگام کردوقتی دید هیچ حرکتی نمی کنم با لبخند ازاتاق بیرون رفت
خودکار رو توی دستام گرفتم و جلوی صورتم نگه داشتمنگاهم مستقیم به در بود


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها